داستانهای عبرت انگیز پس از عالم مرگ
بحار الانوار جلد 41 ص 196: آنچه در روایات آمده این است که روی مومنین در وادی السلام نجف و روح کفار در برهوت یمن جمع می باشد .
جوان یهودی در زمان خلافت دو ساله ابوبکر به مدینه می آید و می گوید : السلام علیک یا ابی بکر . اطرافیان به او می گویند مودب باش چرا او را خلیفه خطاب نکردید . ابوبکر می گوید او را رها کنید نمی دانسته است .ابوبکر می گوید حاجتت چیست ؟ می گوید پدرم فوت نموده است و اموال زیادی داشته که جای آن معلوم نیست اگر جای ان را معلوم کنید هم مسلمان می شود هم محبت تو در دلم می رود و عبد تو می شوم و هم آنچه یافتم یک سوم به شما و یک سوم به مسلمانان می دهم و یک سوم برای خودم بر می دارم . ابوبکر می گوید ای خبیث مگر جز خدا کسی از غیب خبر دارد؟ پسر یهودی از نزد ابوبکر می رود و به عمر می رسد ماجرا را برایش می گوید و عمر هم همین جواب را به او می دهد که غیر خدا کسی علم غیب ندارد .
یهودی خدمت امام امیر المومنین علی علیه السلام می رود حضرت در مسجد بودند یهودی سلام می کند به حضرت هم همان پیشنهاد را می دهد . حضرت به او نامه ای می دهد و می گوید این برگه خالی را برهوت می بری کلاغ های سیاهی که نوک آنان سیاه است دم غروب این کلاغ ها آنجا قار قار می کنندپدرت را صدا بزن . بگو ای فلانی من فرستاده وصی محمد هستم . پدرت هر جوابی به تو داد بر روی این کاغذ بنویس بعد بر سرزمین خیبر برو انچه نوشتی را انجام بده و یهودی چنین می کند .پدرش را صدا می زند پدرش می گوید تو اینجا در محل جهنمی ها چه می کنید ؟ یهودی می گوید آمدم تا ببینم گنج هایت و اموالت کجاست پدرش می گوید فلان باغ داخل دیوار مخفی کردم دیوار را خراب کنید گنج ها را می یابی و وای به حال تو اگر گنج ها را یافتی مسلمان نشوی؟
یهودی از یمن به خیبر می رود و طبق آدرسی که پدرش داده بود می رود و اموال را می یابد و بعد آنها را می فروشد و مدینه می رود و شهادتین رابه زبان می آورد و شهادت می دهد که امام علی علیه السلام امیر المومنین است و به حضرت علی علیه السلام می گوید این اموال را به هر طریقی خواستی خرج نمایید .
مرحوم ملا احمد اردبیلی که او را مقدس اردبیلی به جهت زهد و تقوای زیادش می گویندایشان به زیارت کربلا می رفت در یکی از این سفرها لباس مندرسی که می پوشید یکی از همسفران فکر کردند یکی از این گازورهاست ( رختشوی )
به او می گوید این لباس چرکها را بشوی و مقدس اردبیلی قبول می کند و لباس ها را می شو ید و تحویل زایر می دهد وقتی می فهمند زایر لباسهایش را به مقدس اردبیلی داده است تا برایش بشویید مقدس اردبیلی می گوید چرا نهیب می زنید حقوق برادران دینی به همدیگر خیلی بیشتر از این می باشد .
مقدس اردبیلی از دنیا می رود یکی از مجتهدین در خواب می بیند مقدس دارای لباس شیکی است . از حرم امام علی علیه السلام بیرون می آید و م یگوید چه باعث شد چهره ات نورانی باشد؟ مقدس اردبیلی گفتند : بازار عمل کساد است .هیچ عملی به ما نفع نبخشید غیر از ولایت و محبت و اطاعت از صاحب این قبر (امام علی علیه السلام)
در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس
بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است.
موضوع داستانهایی در خصوص معاد--استاد شوشتری
داستانهای عبرت انگیز پس از عالم مرگ
علامه طباطبایی از آقا میرزا علی آقا قاضی طباطبایی نقل می کند در نجف نزدیک ما دختری افندی ( سنی های دولت عثمانی ) بودند که مادرش فوت می کند و دختر جوان بی تابی می کند و از جنازه جدا نمی شود و می گوید من باید کنار جنازه بمانم . اطرافیان تصمیم می گیرند قبر را کمی بزرگ تر درست کنند و دختر را کنار قبر بخوابانند و صبح فردا که آرام تر شد او را از قبر بیرون بیاورند . شب می روند صبح که بر می گردند تا روی قبر را بپوشانند و دختر را در بیاورند می بینند تمام موهای دختر سفید شده و ترس شدید تمام بدنش را فرا گرفته است .
علت را از دختر می پرسند او می گوید شما که رفتید دو نفر با قیافه های وحشتناک و گرزهای اتشین داخل قبر آمدند شخص محترمی هم در بین انها بوده است .این دو قیافه وحشتناک شروع به پرسیدن از عقاید مادرم کردند توحید و نبوت را مادرم جواب داد.وقتی پرسیدند امام تو کیست مادرم مضطرب شد . قبل اینکه مادرم جوابی بدهم ان مردی که در بین این دو قیافه وحشتناک بود گفت (لست لها بامام : من اصلا ً امام این شخص نیستم ) چنان گرز بر سر مادرم زده شد که اتش گرزها به آسمان کشیده می شد و من از ترس موهایم سفید شد و اینک از ترس به خود می لرزم .
با این واقعه تمام افندی های ان دختر شیعه می شوند و ان دختر هم جلوتر از آنان شیعه می شوند .
در قرآن هم آمده است :
فَکَیفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یوْمًا یجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیبًا
شما (نیز) اگر کافر شوید، چگونه خود را (از عذاب الهی) بر کنار میدارید؟! در آن روز که کودکان را پیر میکند . «المزمل/17»
عمر حاکم دوم قبل مرگ جایگاه خود را در برزخ دید شخصی را نزد امیر المومنین علی علیه السلام فرستاد و گفت مرا نجات بده . حضرت فرمودند مردم را جمع کن و بگو من خلافت را غصب کردم آنگاه وارد بهشت می شوی
عمرپتو بر سرش کشید و چند بار این جمله را تکرار کرد: " النار ولا العار : اتش را به جان می خرم ولی خفت و خواری را نمی پذیرم" .
احمد بن عمر از امام صادق علیه السلام نقل می کند به حضرت گفتم برادرم در بغداد است می ترسم در آنجا بمیرد حضرت فرمودند نگران نباش هر کجای عالم ، چه شرق و چه غرب ، بمیرد خداوند روحش را در وادی السلام با ارواح مومنین محشور می نماید .
احمد می پرسد وادی السلام کجاست ؟ حضرت می فرمایند : پشت کوفه و من مومنین را می بینم که با هم حلقه حلقه زده اند و خوش می باشند .
در لعال الاخبار شیخ صدوق ج 5 ص 4۹ : عبدالله کثیر می گوید همراه امام صادق علیه السلام از مدینه به مکه می رفتم در مسیر راه به منزلگاهی به نام " عسفان " رسیدیم که کوه سیاه رنگ زمخت وحشتناکی بود از انجا عبور کردیم به حضرت گفتم این کوه خیلی وحشتناک است جریان چیست ؟
حضرت می فرماید این کوه " کَمَد " می باشد که دره ا ی از دره های دوزخ است زیر ان اب هایی از غسلین (چرک الود ) و سدید (بدبو و گندیده ) و سوزاننده می باشد کسانی که در قتل امام حسین علیه السلام شرکت داشتند در انجا عذاب می شود و اکنون نیز افرادی که عذاب می شوند را می بینم .
یتَجَرَّعُهُ وَلَا یکَادُ یسِیغُهُ وَیأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ(الإبراهیم/17)
بزحمت جرعه جرعه آن را سرمیکشد؛ و هرگز حاضر نیست به میل خود آن را بیاشامد؛ و مرگ از هرجا به سراغ او میآید؛ ولی با این همه نمیمیرد! و بدنبال آن، عذاب شدیدی است!
امام کاظم علیه السلام : «من أتاه أخوه المؤمن فی حاجة فإنما هی رحمة من الله تبارک وتعالى ساقها إلیه، فإن قبل ذلک فقدوصله بولایتنا و هو موصول بولایة الله و إن ردّه عن حاجته و هو یقدر على قضائها سلّط الله علیه شجاعا من نار ینهشه فی قبره إلى یوم القیامة، مغفورا له أو معذبا، فإن عذره الطالب کان أسوء حالا:
هر کس برادر مؤمنش برای حاجتی پیش او می آید، این در حقیقت رحمتی است از جانب خدا که به او روی آورده است. پس اگر آن رحمت را قبول کرد، خود را به ولایت ما پیوند زده است و به ولایت خدا متّصل شده است. اگر آن مؤمن را رد کرد و حاجتش را برآورده نکرد در حالی که می تواند، خداوند در قبر ماری از آتش بر او مسلط می کند. اگرچه بخشیده شده باشد یا جهنمی .و این شخص اوضاع فرد مومن را بدتر می کند اگر عذری بیاورد.»
الکافی، مرحوم کلینی، ج2، ص196.
اصبغ بن نباته می گوید با حضرت امیر المومنین علیه السلام وارد صحرای نجف شدیم قدرکه از کوفه بیرون رفتیم حضرت بر روی زمین دراز کشیدند ما هم نشستیم قنبر به امیر المومنین گفت اجازه بدهید فرشی پهن کنیم؟
حضرت فرمودند اینجا تربت مومن است و مزاحمت برای نشستن مومنان است(یعنی ما جای انها را تنگ کردیم)
اصبغ گفت تربت مومن را می دانیم ولی قضیه مزاحمت برای مجلس مومنین چیست؟ حضرت فرمودند اگر پرده ها برداشته شود ارواح مومنین را می بینید که اینجا حلقه حلقه نشسته با هم حرف میزنند اینجا روح مومنین است ولی در برهوت روح هر کافری وجود دارد. بحار الانوار ج 27 ص 307
نوشته شده توسط آل یاسین موضوع داستانهایی در خصوص معاد--استاد شوشتری | لینک ثابت
داستانهای عبرت انگیز پس از عالم مرگ : تجسم اعمال
ابو حمزه ثمالی از امام محمدباقر علیه السلام نقل می کند قاضی در بنی اسرائیل بر اساس حق بین بنی اسرائیل قضاوت می کرد در لحظات پایانی گفت غسلم بده و کفنم کن و روی مرا بپوشان .
زن طبق وصیت همسرش عمل می کند بعد لحظاتی روپوش کنار می زند با صحنه وحشتناکی روبرو می شود می بیند کرمی دماغ و بینی شوهرش را مثل قیچی پاره پاره می کند با دیدن این صحنه که اصلا هم از شوهر ش انتظار نداشت چون قاضی عادلی بود بلافاصله روپوش را می گذارد ولی موقع دفن مجدد که بینی را نگاه می کند می بیند بینی سالم است.
برایش سوال می شود چرا همسرش به این بلا دچار شده است شب همسرش را در خواب می بیند می گوید از دیدن این صحنه ترسناک شدید ؟ همسرش می گوید : بله
قاضی پرده از این سر بر می دارد . و می گوید زمانی که قضاوت می کردم دیدم برادرت با کسی برای دعوا و مرافعه آمده است و من در دلم خدا خدا می کردم حق با برادرت باشد که پس از بررسی دیدم حق با برادرت می باشد و در دلم خدا را شکر کردم که حق با برادر ت بود .
چون متمایل به برادرت شدم با اینکه حق با او بود خداوند مرا مجازات کرد.
گفتگویی بین جناب سلمان رحمه الله و مرده ای از قبرستان .
بحار الانوار جلد 22 ص 374 الی 380 : سلمان روزهای آخر عمرش ، " اصبغ بن نباته " که از فرماندهان لشکر امام علی علیه السلام و شرطه الخمیس بودند دایما به نزد سلمان می رفت سلمان به اصبغ می گوید پیامبرصلوات الله علیه به من خبر داده است در اخر عمر من مرده ها با من سخن می گویند اگر ممکن است تختی آماده کنید مرا قبرستان ببرند و اصبغ چنین می کنند و سلمان را به قبرستان برده رو به قبله می گذارند . سلمان شروع به سلام دادن به مرده ها می کند :
سلام بر شما که گرفتار بلا شدید و سلام بر شما که از دنیا دور شدید جوابی نشنید . دوباره گفت سلام بر شما که زمین را برای شما پوششی قرار داد که ما نمی بینیم و سلام بر شما که آن کاری که در دنیا انجام کردید را دید ید . و سلام های دیگری می دهد .که یکی از شما جواب مرا بدهد من سلمان فارسی آزاد شده به دست پیامبر صلوات الله علیه هستم .
که دید مرده از از قبرستان به صدا در آمد که ظاهرا اصبغ و آن سه نفر دیگر که همراهش بودند شنیدند.مرده سلام می کند . ... ما صدای تو را می شنویم و دوست داریم جواب بدهیم بپرس هر آنچه بخواهید توضیح می دهم.
سلمان می پرسد از اهل بهشتی یا جهنم ؟
میت در پاسخ می گوید من از کسانی ام که خداوند بر من منت گذاشته و اهل بهشت می باشم .
سلمان می گوید مرگ را برایم تعریف کن ؟ در آن هنگام چه دید ید؟
سکوت کن سلمان آرام باش .به خدا اگر با اره یا قیچی تکه تکه ام می کردند از سختی های مرگ آسان تر بوده است .من از کسانی هستم که کار نیک می کردم به پدر و مادر احترام می کردم ، قران می خواندم. از حرام دوری می کردم ، ظلم نمی کردم ، دنبال روزی حلال بودم ، برای مصرف ان روزی هم از خدا می ترسیدم که ناگهان بیمار شدم .
دیدم شخصی قوی هیکل زشتی در برابرم ایستاد وقتی نگاهم کرد کور شد م .احساس کردم به گوشم اشاره کرد لال شدم در این حالت بودم صدای بستگانم را شنیدم که گریه می کردند . از آن شخصی که کر و کور و لالم کرد گفت کیستی که اینقدر بر من مسلطی با اشاره ای کر و کور و لالم کردید ؟ آن شخص می گوید : من عزرائیل هستم.
احساس کردم به گوشم اشاره کرد لال شدم در این حالت بودم صدای بستگانم را شنیدم که گریه می کردند . از آن شخصی که کر و کور و لالم کرد گفت کیستی ؟ که اینقدر بر من مسلطی با اشاره ای کر و کور و لالم کردید ؟
آن شخص می گوید : من عزرائیل هستم امدم تو را به آخرت کوج بدهم مدت زندگیت تمام شد . در این فاصله دو نفر خوش قیافه یکی از راه راست و یکی از راه چپ آمد گفت نامه عملت را آوردیم بخونید .
مَا یلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ«18»
انسان هیچ سخنی را بر زبان نمیآورد مگر اینکه همان دم، فرشتهای مراقب و آماده برای انجام مأموریت (و ضبط آن) است!
خوبی ها را از رقیب گرفتم اما بدی های من دست عتید بود من ناراحت شدم و داد زدم . ان دو فرشته دلداریم دادند .گفتند نترس تو رستگار می شوی . در این اوضاع و احوال بودم که عزرائیل کاملا روحم را قبض نمود.
گربه محشرخطاب به قهر کنی // انبیاء را چه جای معذرت است ؟
پرده از روی لطفت بردار // اشقیا را امید مغفرت است .
عزرائیل رو به بستگان میت کرده می گوید چرا گریه می کنید ؟ ما (فرشتگان)و شما بنده یک خداییم فرمان بدهد ما اطاعت می کنیم . من وقتی روحش را گرفتم که خداوند فرمان داده است .او به سمت خدای بزرگ رفته است . شما هم صبر کنید که اگر بی تابی کنید گناه کردید من مرتب به سراغ شما می آیم .
آرشیو نظرات
نوشته شده توسط آل یاسین موضوع داستانهایی در خصوص معاد--استاد شوشتری | لینک ثابت
داستانهای عبرت انگیز پس از عالم مرگ
کسانی که از دنیا رفتند خیرات ما بدست انان می رسد و می فهمند که خیرات از سوی چه شخصی شده است :
مرحوم تهرانی در کتاب معد شناسی ج 1 ص 88 نقل اورده اند : روزی به وادی السلام برای فاتحه خوانی رفتند در انجا مرحوم شیخ اقا بزرگ تهرانی را دیدند و با او همراه شده و شروع به قدمزدند می نمایند و اقا بزرگ می گوید بچه بودیم در پا منار تهران زندگی می کردیم و جده پدری ام چند روزی بود که فوت نموده بود مادرم در حال درست کردن آلبالو پلوبود که فقیری از کوچه عبور نموده و تقاضای کمک می نماید مادرم یاد مادر شوهرش می افتد و می گوید چه خوب است خیراتی برای او داشته باشم و ظرف مناسبی نمی یابد که آلبالوپلو به او بدهد که چشمش به "تاس حمام " می افتد .مقداری از آلبالو پلو را داخل " تاس حمام " می ریزد به این فقیر می دهد .
پدر آقا بزرگ می خوابد نیمه شب همسرش ر ا از خواب بیدار می کند و می پرسد امروز چکار کردید؟
می گوید نمی دانم . پدر اقا بزرگ می گوید مادرم را در خواب دیدم می گوید از عروسم گلایه دارم غذارا در " تاس حمام " گذاشته به من داده است آبروی مرا نزد دوستان برزخی ام برده است . که مادر اقا بزرگ یاد خیراتش به فقیر می افتد.
علامه تهرانی از مرحوم اقا بزرگ نقل ی کند که هر احسانی که انسان انجام می دهد باید با کمال احترام و تجلیل به مستمند باشد .
در قران هم آمده است : یسْأَلُونَکَ مَاذَا ینْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیرٍ فَلِلْوَالِدَینِ وَالْأَقْرَبِینَ وَالْیتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ(البقرة/215)
از تو سؤال میکنند چه چیز انفاق کنند؟ بگو: «هر خیر و نیکی (و سرمایه سودمند مادی و معنوی) که انفاق میکنید، باید برای پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.» و هر کار خیری که انجام دهید، خداوند از آن آگاه است.( لازم نیست تظاهر کنید، او میداند).
از این داستان تجسم اعمال هم فهمیده می شود که به همان صورتی که خیرات انجام شد میت آن را دریافت کرده است .
ارتباط اموات با جهان دنیا :
در کتاب اسد الغابه آمده است : از مبشر بن عبدالمنذر که از سربازان رشید اسلام بود و در جنگ بدر به شهادت رسیده است نقل شده است . وی چند روز قبل از جنگ احد به خواب پدرجابر بن عبدالله انصاری می آید .عبدالله دید در جایی مانند باغ و بستان است و مبشر بن عبدالمنذر انجا می باشد و عبدالله هم دوست داشت انجا باشد مبشر به او می گوید چند روز دیگر اینجا می آیی .
عبدالله می گوید مگر کجایی ؟ گفت بهشت هستم هر جا دلم بخواهد می روم .
عبدالله می گوید مگر در جنگ بدر کشته نشدید ؟ مبشر می گوید بله مردم اما دوباره زنده شدم ( حیات برزخی دارم) .
عبدالله خواب خود را برای پیامبر تعریف می کند پیامبر می فرماید این خواب شما به معنی شهادت است که بعد چند روز در جنگ احد شهید می شود.
آرشیو نظرات
نوشته شده توسط آل یاسین موضوع داستانهایی در خصوص معاد--استاد شوشتری | لینک ثابت
داستانهای عبرت انگیز پس از عالم مرگ
۱- عده ای محضر پیامبر صلوات الله می آیند قیس بن عاصم از پیامبر می خواهد او را موعظه کند چون ما در صحرا هستیم و همواره نیستیم که از مواعظ شما بهره مند شویم .
رسول خدا صلوات الله علیه فرمودند : ای قیس قطعا وقتی مرگ به سراغت آمد همدم و همنشینی با تو دفن می شود او زنده و تو مرده ای اگر او کریم و باشخصیت باشد تو را احترام می کند و اگر پست و فرو مایه باشد تو را به خودت وامی گذاردو خداوند می فرماید من خودم شما را بر حذر می دارم من از مهربانی به شما می گویم که همنشین شما همنشین بدی نباشد .اگر صالح باشد با او انس می گیری و اگر فاسد باشد از هیچ چیزی وحشت نمی کنید جز او
بحار الانوار ج 77 ص 113
۲- عاقبت معاویه در عالم برزخ :
امام صادق علیه السلام می فرمایند به همراه پدرم امام محمد باقر علیه السلا م از بیابانی به نام " عسفان " که نزدیک مکه است عبور می کردیم در حالی که سوار قاطری بودیم یک دفعه قاطر رم کرد دیدیم زنجیری را می کشند ان شخصی که زنجیر در گردنش است به پدرم عرض کرد به من آب بنوشانید و شخصی که زنجیر می کشید به پدرم می گفت به این مرد اب ندهید خدا به او آب نرسانده است .
ان وقت امام صادق علیه السالم از پدرش می پرسد این مرد کیست حضرت می فرمایند این معاویه است که در عالم برزخ عذاب می شود .
بحار الانوار ج 6 ص 48
۳- عاقبت ابن زیاد :
مختار در حال غذا خوردن بود که سرهای بریده دشمنان را می بیند و می گوید خدا را شکر که سر نحس ابن زیاد را هنگام غذا خوردن اورد به تلافی ان زمانی که سر امام حسین علیه السلام را موقع غذا خوردن برای یزید بردند مختار دید مار سفیدی از سرش وارد سوراخ های بینی شده و خارج شده و مجدد وارد سر و سوراخ های بینی شده و خارج می شود
بعد غذا مختار نعلینش را بر سر ابن زیاد می زند و بعد دستور می دهند کفش را بشویند بعد دستور می دهد سرهای را برای محمد بن حنفیه ببرند و او هم سر را برای امام سجاد علیه السلام می برند در حالی که او غذا می خورد و ایشان می فرمایند سر پدرم را زمانی نزد ابن زیاد بردند که غذا می خورد و من دعا کردم نبینم تا سرشان را به هنگام غذا خوردن ببینم خدا را شکر که چنین شد
شیخ عباس قمی در خصوص فلسفه این مار که وارد سر وس وراخ های بینی شده و از گوش خارج می شد می فرماید تماشاچیان که این ما را می دیدند می گفتند مار آمد مار امد شاید تجسم عمل ابن زیاد ملعون باشد که با چوب به لب و دندان حضرت امام حسین علیه السلام می زدند
منتهی الامال شیخ عباس قمی ج 1 ص299
۴- انسان گاهی اوقات به جهت صحیح امر به معروف و نهی از منکر نکردن و یا سکوت نمودن و همرنگ جماعت شدن گرفتار عذاب می شوند
حضرت عیسی مسیح روزی با حواریون از خیابان عبور می کرد به ابادی که ویران شده بود رسیدند و اهل ان روستا و پرنده و حیواناتش یکجا مرده بودند حضرت عیسی به حواریون فرمودند اینها بر اثر عذاب عمومی هلاک شدند.
حواریون گفتند ای روح الله از خدا بخواه اینها ر ا زنده کند تا به ما بگویند چه بلایی و به چه علت بر سرشان آمده است تا ما خود را از این بلا دور کنیم .
حضرت عیسی از خداوند عزو وجل خواست که اینها رازنده کند از اسمان ندا امد اینها ر ا صدا بزند حضرت بر روی تپه ای رفت گفت ای مردم این روستا یک نفر پاسخ داد یا روح الله حضرت گفتند وای بر شما کارهای شما چه بود که گرفتار عذاب شدید
ان شخص گفت ما 4 کار کردیم : 1- طاغوت پرست بودیم می دانستیم حاکمی ظالم است از او اطاعت می کردیم
2- دنیا پرست بودیم
3- آروزهای دور و دراز داشتیم
4- در سرگرمی و باز ی های دنیا غافل بودیم .
پیامبر صلوات الله فرمود سه چیز وقتی انسان پیر می شود جوان می شود : 1- حرص 2- طمع 3- اروزی دور و دراز
حضرت عیسی علیه السلام از او می پرسد دوستی دنیا شما چگونه بود؟ می گوید مانند علاقه مادر به بچه اش .وقتی مادر به بچه رو می کند چقدر خوشحال می شود دنیا اگر به ما رو می کرد خوشحال میشدیم و اگر به ما پشت می کرد و چیزی از دست می دادیم ناراحت می شدیم.
حضرت عیسی می گوید طاغوت را چگونه پرستش می کردید ؟ ان شخص می گوید گناه کارانمان را پیروی می کردیم .
حضرت عیسی از او می پرسد اتفاقی که برای شما افتاد چه بود؟ می گوید شب در عافیت بودیم صبح خودمان را در " هاویه :گودال تاریک " دیدیم. ان شخص گفت رشته کوههایی هستند از اتش که ما در وسط این رشته کوههای اتشیم
ان شخص گفت ما به انها گفتیم توبه می کنیم بر می گردیم اما انها به ما گفتند دروغ می گویید .
حضرت عیسی گفت چرا بقیه غیر تو جواب مرا ندادند؟ گفت ای روح خدا همه انها دهانه اتشی بر دهانشان است گرفتارند من در آن اتش هستم اما دهانه بر من نیست چون خودم گناه نمی کردم اما چون امر به معروف نمی کردم عذاب مرا گرفت من به تار مویی در عالم برزخ اویزانم نمی دانم در ان می افتم یا نجات می یابم
بعدحضرت عیسی به حواریون می گوید : اولیائ الله خوردن نان خشک با نمک زبر و خوابیدن بر روی مزابل خیلی بهتر است اگر با ان عافیت طلب باشی.
( در اصول کافی ج 2 ص 318 )